جویبارلحظه ها

ازتهی سرشار ... جویبارلحظه هاجاریست


درد دارد …
وقتی چیزی را کسر میکنی که با وجودت جمع زده ای . . .

http://450.ir/upload/img/1001/1115-01-218113162i217-siz-59890.jpg

 

 


مچاله کن ، بشکن ، بند بزن ، خط بزن ، خلاصه راحت باش …
ارث پدرت نیست ، دل تنهای من است
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

حتی خودت هم نفهمیدی که دوستت دارم راستی دیگه نه چون خسته شدم ...

از اسم تو که مدام بر سر زبانم می آید خسته شدم .....

 هرشب به این فکرم که تو در آغوش کی هستی....

باز کی می توانم تورا ببینم؟؟؟ آیا می شود؟؟دیگر خسته شدم....

 با عشقه جدیدت خوش باش من هم می دانم که دیگر به 

احساس 

 عشق

 و

........

  احتیاجی ندارم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خسته شدم...

خسته ام میفهمی؟!

خسته از آمدن و رفتن و آواره شدن.

خسته از منحنی بودن و عشق.

خسته از حس غریبانه این تنهایی...

بخدا خسته ام از این همه تکرار سکوت...

بخدا خسته ام از اینهمه لبخند دروغ...

بخدا خسته ام ازسقوط...

+نوشته شده در 30 آذر 1391برچسب:,ساعت19:18توسط miss zeynab | |

من فقط یه چیز  می گم: 

اگه تو از دنیای بیرون خسته و ناراحتی من از دنیای درونم به تو آرامش می دم...

اگه تو  از هوای بیرون سردت شده من از دنیای درونم به تو گرما می دم...

اگه تو از بی وفای بیرون گرفته ای من از دنیای درونم باهات وفادار می مونم با تموم وجودم!

فقط ازت می خوام  بهم "اعتماد کنی"       

همین...!! 

                            

      چــقــدر سـخـته بـعـد ســــالـــــها انـتـــظار نـیـمـه گـمـشـدتـو کامـل بـیـابــی

+نوشته شده در 30 آذر 1391برچسب:,ساعت19:18توسط miss zeynab | |

دستانم تشنه دستان تو، شانه هایت تکیه گاه خستگیهایم
به پاکی چشمانت قسم تا ابد با تو میمانم
بی آنکه دغدغه فردا را داشته باشم
چون میدانم فردا بیش از امروز دوستت خواهم داشت
عزیزم دوسـ ـت دارم


 

هَـميشه بـآيد کَسـي باشد
کـــہ  مــَعني سه نقطه‌هاے انتهاے جمله‌هايَتـــ را بفهمد

هَـميشه بـآيد کسـي باشد

تا بُغض‌هايتــ را قبل از لرزيدن چـآنه‌ات بفهمد

بـآيد کسي باشد

کـــہ  وقتي صدايَتــ لرزيد بفهمد

کـــہ  اگر سکوتـــ کردے، بفهمد...

کسي بـآشد

کـــہ  اگر بهانه‌گيـر شدے بفهمد

کسي بـآشد

کـــہ  اگر سردرد را بهـآنه آوردے براي رفتـن و نبودن

بفهمد به توجّهش احتيآج داری
 
بفهمد کـــہ درد دارے

کـــہ زندگي درد دارد

بفهمد کـــہ دلت براي چيزهاے کوچکش تنگــ شده استــ

بفهمد کـــہ دِلتــ براے قَدمــ زدن زيرِ باران...

براے بوسيـدَنش...

براے يك آغوشِ گَرمــ تنگ شده است

هميشه بايد کسي باشد

هميشه...

+نوشته شده در 30 آذر 1391برچسب:,ساعت19:18توسط miss zeynab | |

حوصله ات که سر میرود با دلم بازی نکن...!

مـــن در بـی حوصلـگـی هایم با تـــو زندگی کردم...

انتظار

تنهاییَت را دست نزن ، تنها تر میشوی..!!!

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

♥♥♥♥♥♥

♥♥

میخواستم بهت بگم  چقدر پریشونم

 دیدم خودخواهیه دیدم نمیتونم

 تحمل میکنم بی تو به هر سختی

 به شرطی که بدونم شاد و خوشبختی

 به شرطی بشنوم دنیات آرومه

که دوسش داری از چشمات معلومه

یکی اونجاس شبیه من یه دیوونه

 که بیشتر از خودم قدرتو میدونه

چی کار کردی که با قلبم به خاطر تو بی رحمم

تو میخندی چه شیرینه گذشتن تازه می فهمم

تو رو میخوام تموم زندگیم اینه

دارم میرم ته دیوونگیم اینه

نمیرسه به تو حتی صدای من

تو خوشبختی همین بسه برای من...

+نوشته شده در 30 آذر 1391برچسب:,ساعت19:18توسط miss zeynab | |

دلـــــــم تــــــنــــــگ شـــــــــده

برای عکس هایی که پاره کردم و سوزانـدمشان...

برای دفتر خاطراتم که مدتهاست دیگر چیزی در آن نمی نویسم...

حـتـی برای آدمهای حسودی که دورو برم می چرخیدند و خـیـلـی دیـــرشناختمشان...!

برای بـی خـیـالــی و آرامشی که مدتهاست که دیگر ندارمش...

خنده هایی که دارم فراموششان می کنم...

و برای خودم که حالا دیگـر خیلی عوض شده ام!

                                                     

                                                             راستی...؟؟؟؟


می دونی وقتی خدا داشت بدرقه ام می کرد بهم چی گفت !؟

جایی که می ری مردمی داره که می شکننت..

نکنه غصه بخوری ، تو تنها نیستی..

تو کوله بارت عشق می ذارم که بگذری، قلب می ذارم که جا بدی...

اشک می دم که همراهیت کنه و مرگ که بدونی بر می گردی پیش خودم...

+نوشته شده در 30 آذر 1391برچسب:,ساعت19:18توسط miss zeynab | |

؟____اومدم یه ذره با خودم تنها باشم....____؟

؟___خیلی وقت است فراموش کرده ام___؟

؟_____کدامیک را زودتر می کشم____؟

؟_________رنج ؟_________؟

؟______انتظار؟______؟

؟__یا نفس را ...؟؟؟؟__؟

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ

Emo Girl 72 Alone Images

گلوی آ دمی را باید گاهی بتراشند تا برای دلتنگی های تازه

جا باز شود!!!

دلتنگیهایی که جایشان نه در دل...که در گلوی آدم است!!

دلتنگی هاییکه میتوانند آدم را خفه کنند!

*******

گاهی حجم دلتنگی هایم آن قدر زیاد میشود که دنیا با تمام وسعتش برایم تنگ میشود ......

دلتنگم.....

دلتنگ کسی که گردش روزگارش به من که رسید از حرکت ایستاد

دلتنگ کسی که دلتنگی هایم را ندید

دلتنگ خودم

خودی که مدتهاست گم کرده ام

می خوام برم

می خوام برم یه جای دور

دنیا روز به روز داره برام تنگ تر میشه

دارم خفه میشم

دیگه اشکی برای گریه کردن ندارم

چشمام درد میکنه ، میسوزه

زمستون چرا تموم نمیشه

من که داشتم می رفتم خدایا حکمت تو چی بود که من نفهمیدم

خدایا یه لحظه گوش بده باهات حرف دارم

بگو چرا ....... آخه چرا ؟

انگار یه ساله که زمستونه

انگار سال هاست که توی برزخ ام

ای خالق قصه من ، این من و این تو

بر زخم دلم چاره ای کن

***********

شيطان محترم است !!!  

او نخستين کسی بود که فهميد " انسان " جنبه‌ی سجده کردن ندارد ... 

+نوشته شده در 30 آذر 1391برچسب:,ساعت19:18توسط miss zeynab | |

:::::منتظری چه اتفاقی بیفتد؟:::::

:::::
اینکه دلم برایت تنگ شده کافی نیست؟:::::

:::::
منتظری چه اتفاقی بیفتد ؟:::::

::::::
اینکه از چشمهای شب زده ام بجای باران برف ببارد ؟:::::

:::::
اینکه ستاره ها در آسمان برای نیاز نیمه شبم راه باز کنند ؟:::::

:
اینکه تمام پروانه ها و پرستوهای سرگردان بعد دعاهایم آمین بگویند ؟:

:::::
نه عزیز دلم:::::

:::::
هیچ اتفاق مهمی نمی افتد::::: !

:::::
جز پژمردن چشمهای سرخ و سیاه من:::::

::::::::
جز به خاک افتادن ساقه های احساس ِ بچه گانه ام::::::::

:::::::::::::::::::
منتظری بمیرم تا برگردی ؟::::::::::::::::::::::

::::::
اینکه دلم برایت تنگ شده کافی نیست ؟::::::

::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::

واقعا نمی دانم كه با چه بیانی زیبایی عشق تو را بسرایم.
تمام غم های من با لبخندی كه بر لبهای شیرینت نقش می بندد از بین می رود.
تمام شیرینی زندگی ام با كوچكترین غمی كه بر چهره تو می نشیند محو می شود.
عشق من لحظه ای نیست كه در یاد تو و غرق در خیالت نباشم.
گلم نمی دانم چطوربگویم كه چقدر دوستت دارم
و چه اندازه میزان محبت تو در دلم ریشه افكنده است.
فقط آرزو میكنم كه زندگیم حتی برای یك لحظه هم كه شده
كوتاه شود و تمام آن را در كنار تو باشم.
روز به روز كه می گذرد آتش محبتت در دلم بیشتر می شود
و من به خاطر این محبت تو از صمیم قلب می گویم كه:

" نیــــازمــ با تمــامــ وجـــود دوستت دارم "

تو ستاره ای هستی در آسمان دلم که هیچگاه خاموش نمی شوی
تو خاطره ای هستی ماندگار در دفتر دلم که فراموش نمی شوی
همیشه تو را در میان قلبم می فشارم تا حس کنی

تپش های قلبی را که یک نفس عاشقانه برایت می تپد

+نوشته شده در 30 آذر 1391برچسب:,ساعت19:18توسط miss zeynab | |

آرام باش، ما تا همیشه مال همیم، همیشه عاشق و یار همیم

آرام باش عشق من، تو تا ابد در قلبمی، تو همه ی وجودمی

بیا در آغوشم جایی که همیشه آرزویش را داشتی، جایی که برایت سرچشمه آرامش است

آغوشم را باز کرده ام برایت، تشنه ام برای بوسیدن لب هایت

بگذار لب هایت را بر روی لبانم، حرفی نمی زنم تا سکوت باشد بین من و تو و قلب مهربانت

خیره به چشمان تو، پلک نمیزنم تا لحظه ای از دست نرود تصویر نگاه زیبای تو

دستم درون دستهایت، یک لحظه رها نمیشود تا نرود حتی یک ذره از گرمای دستان لطیف تو

محکم فشرده ام تو را در آغوشم، آرزو میکنم لحظه مرگم همین جا باشد، همین آغوش مهربانت

چه گرمایی دارد تنت عشق من، رها نمیکنم تو را تا همیشه باشی در کنار قلب من

قلب تو میتپد و قلب من با تپش های قلبت شاد است، هر تپشش فریاد عشق و پر از نیاز است

آرامم، میدانم اینک کجا هستم، همانجایی که همیشه آرزویش را داشتم

همانجایی که انتظارش را میکشیدم و هر زمان خوابش را میدیدم آن خواب برایم یک رویای شیرین بود....

در آغوش عشق، بی خیال همه چیز، نه میدانم زمان چگونه میگذرد و نه میدانم در چه حالی ام

تنها میدانم حالم از این بهتر نمیشود، دنیای من از این عاشقانه تر نمیشود

گرمای هوس نیست این آتش خاموش نشدنی آغوش پاکت

عشق است که اینک من و تو را به این حال و روز انداخته، عشق است که اینک ما را به عالمی دیگر برده

 عشق است که من و تو را نمیتواند از هم جدا کند هیچگاه

خیلی آرامم، از اینکه در آغوشمی خوشحالم

************************************
دوباره چسب خورده ترین قسمت سینه ام می شکند
جایی که تمام ساعت های سکوت سعی به جمع کردن آن داشته ام
تب می کند نگاه ... می سوزد این دلم
قلبم چه بی کس است
دنیا
همین بس است


+نوشته شده در 30 آذر 1391برچسب:,ساعت19:18توسط miss zeynab | |

پشت سرت به جای اشک یه کاسه آب می ریزم  
 

حالا که رفتنی شدی سفر بخیر عزیزم


این آخرین خواهشمه مواظب خودت باش


اونی که جام و می گیره جوونی تو بزار پاش

اسم من و جلوش نیار، بهوونه ای نگیره
بهش بگو دوستت دارم بزار برات بمیره

عکس من و پاره بکن یه وقت اون و نبینه


خجالت از چشام نکش، که عاشقی همینه


یادته یادگاری نوشتی رو دیواری

که من و دوسم داری و تنهام نمی زاری


حالا می خوایی بری من و بزاری تنها


منم بدون تو می شم بی خیال دنیا


نکه گله کنم نه اصلا گله ی نیست


تو رو بدرقه می کنم با چشم های خیس


هر کسی واسه خودش یه خدایی داره


نه که نفرینت کنم نه  این رسم روزگاره


که بی تو همدمم شده قلم و کاغذ


تنها چیزی که ازت دارم یه عکس پارست  


اونم همدمی واسه این دل سادست  


با اون خاطره هایی که  واسم شیرین و تلخه


بهت میگم خداحافظ گرچه گفتنش سخت


دفتر خاطراتت و  تو خلوتت بسوزون  

یادت نره که کی بودی به دلت هم بفهمون


اگه یه روز من و دیدی به روت نیار که دیدی


حتی اگه صدات زدم به روت نیار شنیدی


کی گفته نفرین می کنم، غصه به تو حروومه


خوشبختی تو گل من، همیشه آرزومه

+نوشته شده در 30 آذر 1391برچسب:,ساعت19:18توسط miss zeynab | |



زمـآن هیـج دردی را دوآ نکــرد..

این مَن بودَم

که به مــرور زمـآن عـآدت کردم..

و بـآ این هـَمه،

چهـ اجبـآر سخـتی اســت،خــَنده...

و بـآور کنیــد که مـَن خوشحـالــَم!

_O_O_O_O_O_O_O_O_O_O_O_O_O_O_O_O_O_


یـآدم است

آن زمـآن کهـ عـآشق هـم بودیم،

وقـتی سر چیز هـآی کوچیک قـَهر میکـَردیم

هــَردو می خـَندیدیم

و میگـُفتــیم چهـ بـَچگـآنه بود قـَهرمـآن..

یــآدم است،

تـو همیشه بــآ دلهــُره میگـُـفتی:

تـَرسـَم از روزیـ است

کهـ عشـق مـَن رآ هـَم بهـ حــسـآب بچگـی بگـُذاریــ

حـآل از آن روز هـآ ســآل هـآ میگـُذرد

و مـَن چیزی رآ که تو از آن

دِلهــُره داشــتی

دیدَم!

که رو به رویــَم می ایـستی

و میگــویی

تــو فقـط عـشــق بچگـی ام بــودی...

میبیــنی؟

زمـآنه چهـ چیـزهـآ که یـآد نمیدهــَد!


+نوشته شده در 30 آذر 1391برچسب:,ساعت19:18توسط miss zeynab | |

گاو ما ما می کرد
گوسفند بع بع می کرد
سگ واق واق می کرد
و همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی
شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود. حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید. او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند. او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند.
موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت می زند.
دیروز که حسنک با کبری چت می کرد . کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است.کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پتروس چت می کرد. پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد. پتروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود. او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند. پتروس در حال چت کردن غرق شد.


برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود . ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت . ریزعلی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد . ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله درد سر نداشت. قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد . کبری و مسافران قطار مردند.
اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت. خانه مثل همیشه سوت و کور بود . الان چند سالی است که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد او حتی مهمان خوانده هم ندارد. او حوصله ی مهمان ندارد. او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند.
او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد
او کلاس بالایی دارد او فامیل های پولدار دارد.
او آخرین بار که گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت . اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد به همین دلیل است که دیگر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد.

+نوشته شده در 22 آذر 1391برچسب:,ساعت17:14توسط miss zeynab | |

بچه ها به ۵ دلیل دوست داشتنی هستند:

۱.گریه می کنند چون گریه کلیدبهشته.

۲.قهرکه می کنند زودآشتی می کنند چون کینه ندارند.

۳.چیزی که می سازند زود خراب می کنند چون به دنیا دلبستگی ندارند.

۴.باخاک بازی می کنند چون تکبر ندارند.

۵.خوراکی که دارند زود می خورند و برای فردا نگه نمی دارند چون

آرزوهای دراز ندارند.

+نوشته شده در 22 آذر 1391برچسب:,ساعت17:14توسط miss zeynab | |

+نوشته شده در 22 آذر 1391برچسب:,ساعت17:14توسط miss zeynab | |

یه روزی یه مرده نشسته بوده و داشته روزنامه اش رو می خونده که زنش یهو ماهی تابه رو می کوبه تو سرش!
مرده می گه: برا چی این کار رو کردی؟
زنش جواب می ده: به خاطر این زدمت که تو جیب شلوارت یه تکه کاغذ پیدا کردم که توش اسم جنى (یه دختر) نوشته شده بود…
مرده می گه: وقتی هفته پیش برای تماشای مسابقه اسب دوانی رفته بودم اسبی که روش شرط بندی کردم اسمش جنی بود.
زنش معذرت خواهی می کنه و می ره به کارای خونه برسه.
سه روز بعد، مرد داشت تلویزین تماشا می کرد که زنش این بار با یه قابلمه ی بزرگتر می کوبه تو سرش به طوری که مرده تقریبا بیهوش می شه.
مرد وقتی به خودش میاد می پرسه این بار برای چی منو زدی؟
زنش جواب می ده: آخه اسبت زنگ زده بود!

+نوشته شده در 22 آذر 1391برچسب:,ساعت17:14توسط miss zeynab | |

فتر عشـــق كه بسته شـد
دیـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــــــــدم
خونـم حـلال ولـی بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون
به پایه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
اونیكه عاشـق شده بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود
بد جوری تو كارتو مونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
برای فاتحه بهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
حالا باید فاتحه خونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
تــــموم وســـعت دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو
بـه نـام تـو سنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد زدم
غــرور لعنتی میگفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
بازی عشـــــقو بلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
از تــــو گــــله نمیكنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
از دســـت قــــلبم شاكیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
چــرا گذشتـــم از خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودم
چــــــــراغ ره تـاریكـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیم
دوسـت ندارم چشمای مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن
فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
چه خوب میشه تصمیم تــــــــــــــــــــــــــــــــو
آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه
دسـت و دلت نلــــــــــــــــــــــــرزه
بزن تیر خـــــــــــــــــلاص رو
ازاون كه عاشقـــت بود
بشنواین التماسرو
...............
.........

+نوشته شده در 22 آذر 1391برچسب:,ساعت17:14توسط miss zeynab | |

   با خود گفتم باید به او برسم

فقط او را در نظر داشتم به هیچ کس دیگر نمی اندیشیدم نه به خودم فکر می کردم نه به زندگی که داشتم

فقط او برایم مهم بودنه چیز دیگری

او کاری کرده بود که من دیوانه اش بودم دیوانه اش شده بودم نمی دانستم چگونه از این مخمصه نجات یابم

کاری کرده بود که در باتلاق وجودش گیر بیوفتم وآنقدر دست پا بزنم که درون آن غرق شوم او می خواست من بمیرم

هیچ علاقه ای به من نداشت ولی من برایش میمردم و او نمی دانست نمی فهمید

با خود گفتم ای کاش همه دست در دست هم میدادند تا شاید اومرا ببیند مرا تماشا کند

آن قدر به او فکر کردم وبرای خودم غصه خوردم که چرا نمی توانم به او بگویم دوستت دارم

من واقعا در باتلاق وجودش گیر افتادم

غرق شدم

غرق وجودش شدم

برای همیشه غرق شدم

وفهمیدم غرق شدن چه لذتی دارد

+نوشته شده در 22 آذر 1391برچسب:,ساعت17:14توسط miss zeynab | |

 

کودک نجوا کرد :خدایا با من حرف بزن

مرغ دریایی اواز خواند و کودک نشنید

سپس کودک فریاد زد :خدایا با  من حرف بزن

رعد در اسمان پیچید اما کودک گوش نداد

کودک نگاهی به اطرافش کرد گفت خدایا پس بگذار ببینمت

ستاره ای درخشید ولی کودک توجه ای نکرد

کودک فریاد کرد خدایا اااااااا به من معجزه ای نشان بده

ویک زندگی متولد شد اما کودک نفهمید

کودک با ناامیدی گریست

خدایا با من در ارتباط باش بگذار بدانم اینجایی

بنابراین خدا پایین امد و کودک را لمس کرد

ولی کودک  پروانه را کنار زد و رفـــــــــــت.....

+نوشته شده در 22 آذر 1391برچسب:,ساعت17:14توسط miss zeynab | |

باتوجرقه های عاشق شدن

در آتشکده ی متروک قلبم

شعله کشید

ترانه های عاشقانه ام

با تو

به حقیقت رسید

انجماد رگهای یخ زده ام

در شراره آغوش سوزانت ذوب شد

و با تو و وجود متبرک توست

که می خواهم بمانم تا

همیشه و همیشه در کلبه ی عشق

میزبان نفس های عاشقانه ات

خواهم ماند

دوستت دارم.

+نوشته شده در 22 آذر 1391برچسب:,ساعت17:14توسط miss zeynab | |

 رسم زندگی...

 رسم زندگی این است

یک روز کسی را دوست می داری

 و روز بعد تنهایی

به همین سادگی

او رفته است

و همه چیز تمام شده است

مثل یک مهمانی که به آخر می رسد

و تو به حال خود رها می شوی

چرا غمگینی؟

این رسم زندگی است...


+نوشته شده در 22 آذر 1391برچسب:,ساعت17:14توسط miss zeynab | |

گاهے باید رفت و بعضے چیزها که بردنے ست با خود برد

مثل خاطره ،مثل غرور ... و آنچه ماندنے ست را جا گذاشت

مثل یاد ، مثل لبخند...

رفتنت ماندنے میشود وقتے که باید بروے بروے ...

و ماندنت رفتنے میشود وقتی نباید بمانے بمانے...

بعضے وقت ها آدم مے ماند بین بودن یا نبودن

به رفتن که فکر میکنے اتفاقے میفتد

که منصرف میشوے میخواهے بمانے !

رفتارے میبینے که انگار باید بروے !

این بلاتکلیفے خودش کلے جهنم است !

+نوشته شده در 4 آذر 1391برچسب:,ساعت10:18توسط miss zeynab | |

ترانه‌ای روی زمین افتاده بود. 

قناری کوچکی آن را برداشت و در گلوی نازک خود ریخت.

ترانه در قناری جاری شد. با او در آمیخت.

ترانه آب شد. ترانه خون شد. ترانه نَفَس شد و زندگی…

قناری ترانهرا سر داد. ترانهاز گلوی قناری به اوج رسید. 

ترانه معنا یافت. ترانه جان گرفت. قناری نیز؛ 

و همه دانستند که از این پس ترانه بودن است. 

ترانه،هستی است. ترانه ، جان قناری است. 

ایمان، ترانه آدمی‌ست...

آری ایمان ترانه آدمی ست...

و

.

. 

قناری بی‌ترانه می‌میرد و آدمی بی‌ایمان… 

 

+نوشته شده در 4 آذر 1391برچسب:,ساعت10:18توسط miss zeynab | |

این خبر را برسانید به کنعانی ها


بوی پیراهن خـــونین کســــــــــی می آید

محرم می آید،مثل پرنده ی غریب،ازالتهاب خاکستری آسمان.ماه سرخ بلور،

ماهی که در آن عشق آفریده شد و مردانگی و شرف در عطش معنا گرفت.

ماهی که هیچ واژه ای گنجایش اندوه بی کرانه آن را ندارد.

ماهی که هر ساله خون خدا را بر آسمان دنیا می پاشد تا ابرهای روزمره،

سرخی افتاب را نپوشاند.محرم ماه فریاد،ماه بیداری و پایداری است.

ماهی که تمام تاریخ،وام دار یک نیمروز آن است.

و حالا سالهاست که کربلا،روزهای سردمان را گرما می دهد

و بر شبهای سیاه مان نور می بخشد.

+نوشته شده در 4 آذر 1391برچسب:,ساعت10:18توسط miss zeynab | |

 

خیمه ماه محرم زده شد بر دل ما

باز نام تو شــــــده زینــــت هر مـــــحفل ما


جز غم عشق تو ما را نبود سودایی 

 عشـــق سوزان تو آغـــشته به آب و گـل ما

 

+نوشته شده در 4 آذر 1391برچسب:,ساعت10:18توسط miss zeynab | |

روزگــــارا ... کـﮧ چنیـטּ سخـت بـﮧ مـَטּ میگیـرے

بــاخبر بــاش کـﮧ پژمـُـرבטּ مـَـטּ آسـاטּ نیسـت

گــَـرچـﮧ בلگیـرتــَر از בیروزَمـ

گــَـرچـﮧ فرداے غــَـمـ انگیـز مـَرا میخوـانــَـد

 لیک بـاور دارمـ

 زنـבگـے بــایـَב کــَرב .

+نوشته شده در 4 آذر 1391برچسب:,ساعت10:18توسط miss zeynab | |

مهربانم ای خوب.....

یاد قلبت باشد ....یک نفر هست که اینجا
بین آدمهایی که همه سرد و غریبند با تو!
تک و تنها، به تو می اندیشد.
و کمی؛دلش از دوری تو دلگیر است!

مهربانم ای خوب....

یاد قلبت باشد...یک نفر هست که چشمش

به رهت دوخته ، بر درمانده!

و شب و روز دعایش این است،

زیر این سقف بلند،هر کجایی هستی،

به سلامت باشی!

+نوشته شده در 4 آذر 1391برچسب:,ساعت10:18توسط miss zeynab | |

خدای من

داره بارون می باره

نمی دونم به صدای شرشر بارون گوش بدم...

یا صدای قلبم...

وقت اجابت دعاست!

سُبحانَک یا اللّهُ تَعالَیتَ یا رَحمان

 

+نوشته شده در 4 آذر 1391برچسب:,ساعت10:18توسط miss zeynab | |

بر دل غمزدگان مرحم غم نام حسین است

لانه مرغ دل دلشده ام بام حسین است

به کجا رو بکنم روی به درگاه که آرم

عاشقم مامن و ماوای دلم دام حسین است

 

+نوشته شده در 4 آذر 1391برچسب:,ساعت10:18توسط miss zeynab | |

من حنجره ام نذر شما گشت حسین جان

 

جانم بفدای سر در تشت، حسیـن جان

 

یک روضه مرا کشت که با گریه کسی گفت ؛

 

یک دشت ابالفضل شدو یک دشت حسین جان...!

 

+نوشته شده در 4 آذر 1391برچسب:,ساعت10:18توسط miss zeynab | |

لبیـــــــــــک یا حســــــــــین

برگرفته از وب هیهات

+نوشته شده در 4 آذر 1391برچسب:,ساعت10:18توسط miss zeynab | |