جویبارلحظه ها

ازتهی سرشار ... جویبارلحظه هاجاریست

سلام

 

خب قرار بود جریانو بگم عرضم به حضور مبارکتون جریان از این قراره که بنده یک دوستی داشتم ک عاشقش بودم دختره ها الان بنا به دلایلی باید بفراموشمش .چـــــــــــــــــــــــه جوووووووووووری؟plz help me من خیلی دوستش دارم 4سال دوس بودیم.کمکم کنید

بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــای

+نوشته شده در چهار شنبه 15 خرداد 1392برچسب:,ساعت20:21توسط miss zeynab | |

سلاممممممممممممممممم

سلام دوست جونیا...خوبین؟ من برگشتم اما با کلی ناراحتی... اعصاب نذاشتن واسم دیگه از زندگی ساقط شدم...تو پست بعدی جریانومیگم. فعلا خداسهراب

+نوشته شده در دو شنبه 13 خرداد 1392برچسب:بازگشت,دوباره,سلام,دوباره,ساعت15:28توسط miss zeynab | |


حکایت من حکایت کسی بود که عاشق دریا بود اما قایقـــــــــــــــــــــی نداشت…

دلباخته سفر بود اما همسفـــــــــــــــــــــر نداشت…

حکایت کسی بود که زجر کشید اما ضجـــــــــــــــــــــه نزد…

زخم داشت اما ننالیـــــــــــــــــــــد…

گریه کرد اما اشک نریخـــــــــــــــــت…

حکایت من حکایت کسی بود کـــــــــــــــــــــه…

پر از فریاد بود اما سکوت کرد تا همه ی صداها را بشنـــــــــــــــــــــود…

+نوشته شده در 6 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:35توسط miss zeynab | |

تیـغ روزگــــــار . . .

شاهـرَگـــــــــ "کلامَمـــــــــ" راچـُـنان بریــــــده

کـه سکوتَمـــــــ "بَنـــــد" نمی آیـــــــد .!

+نوشته شده در 6 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:35توسط miss zeynab | |

این روزها زیــــــــادی ساکت شــــــــــده ام ،


نمی دانــــــم چـــــــرا حرفــــــــهایم،


به جـــــــــــــای گلو


از چشمهایم بیرون می آیند…

+نوشته شده در 6 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:35توسط miss zeynab | |

LoadiNg ███████ ]98%

زِندگـــي در حــــال بارگـــيري است، لطفاً صـَــــبر کـُــنيد..

اينجـا سُــرعت خوشــــبختي بسيار کــــم اَست!!

تـــا زِندگـــي ات لُـود شـــود

عُمـــــرت تمـام شــده!!

+نوشته شده در 6 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:35توسط miss zeynab | |

ســـــــلامــــ ـــ روزگـــــــــ ـار

چــــــهـ میـکـ نـــی بـــا نـ ا مـــــ رد ی مـــ ردمـــــ ان؟؟

مـــــ ن هــــمـــ

اگـــــ ر بگــ ذار نــــــــــــد

دارم خــــ ردهـــــــ ای د لـــــم را جــــمـــــع مـیـ کــنــــمــــــــ

راســــ تـــــی

ایـــــن دل دوبـــــــــــ ــــارهـــــ دل مـیـشـود؟؟

+نوشته شده در 6 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:35توسط miss zeynab | |



بعضـــی حــرفـــــارو نمیشـــــه گفتــــــــ


بـــایــــــد خـــــورد!
 


ولــــی بعضـــی حـرفــــــارو
 

نــه میشــه گفتــــــ ، نــه میشــه خـورد!
 

میمـــونــــه ســــــر دل!
 

میشــــــــه دلتنگـــــــی ...
 

میشــــــــه بغـــــــــــض ...
 

میشــــــــه سکـوتــــــــ ...
 

میشــــــــه همـــــون وقتــی کــــه
 

خــودتـــــم نمـیدونــی چـــــه مـرگتـــــه!!


+نوشته شده در 6 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:35توسط miss zeynab | |

 


ـگآهے دِلَـم مــیـخـوآد یـِکـے اَزَم اِجـازِه بـِــخـوآد ؛

کِـه بـیـآد تـو تَـنهـآیـیـم ....

وَ مَــن اِجـازه نَـدَم ! وَ اون بــی تَـفـاوُت بــہ مُـــخــآلِـفَــتَـم

بـیـآد و آروم بَـغَـلَــم کُــنِـــہ و بـِـگـــہ :

مَــگِـــہ مَـن مُــردَم کِــــہ تَـــنـــهـــآ بــِمـــونــے ... !!


+نوشته شده در 6 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:35توسط miss zeynab | |


فَقَـــط : ادَـ مِِِِِِِِِِ هَــسـتَنــــدـ 

نـــَـهـ بیـشـــتر وَ نهَـ  کَمــتر...

اگَـر کَمــتر از چیــز ـِـی کِـهـ هَســتنـــدـ :نـگــاهشان کــُنـــِی ،

آنـهـا رِِا شٍکــســته ا یـِِِِـی !

ٌٌٌٌٌٌٌُِِِو اگــِر بــِِشـــتر از آنِِِِ حــسابشـانِ کــُنــِِی،

آنهـا را تُوِ راِ مِیشکـِننـدِِِِِ!

بِیِــن اِین آدَم هـا ـِِِی ادَم ، فَـقَط بایَد عاقَلــانــهـ  زنــدَگــِی کــرد :

نَــهـ عاَشقـاِنِــهـ ... 

+نوشته شده در 6 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:35توسط miss zeynab | |

                                                تمام چیزی که باید از زندگے آموخت

                                                          تنها یــــک کلمه است

                                                                "مےگذرد"

                                            ولے دق می دهد تـــــا بگــــــــــــذرد

 

                                                             

+نوشته شده در 6 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:35توسط miss zeynab | |

 

 

رقاص که باشے ، ديگر آهنگ خاصے مــعنے نـבارב ...


بـا هـر آهنگے بـايـב برقـصے !!

و ايـ روزهـا ...

چـﮧ بـב آهنگ هايـے مےزنـב رפزگــــار ...

و مـ ....

هر روز برايش مےرقــصم ....

 

پــ .ن:

دلَم رَقـــص نِمی خـــواهَــد ...!


                دُنـــیا تَـــمامــَش کُن تا ســازَت را نــَشکــَستــَم....!!!!!

+نوشته شده در 6 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:35توسط miss zeynab | |


لیـــاقــت مــی خواهــد


بـــودن در شعــر هـــای دختــریــــ کهــــ


بـــــا تمامــــ عشقــش نبـــودنـــت را اشکــــ مــی ریـــزد


تعجـــب نکــــن !!


در بی لیـــــاقتی تـــو شکـــی نیـــست


دلیـــل اینجـــا بــودنـــت میـــان بغــــض هــــایـــم


خــریتـــــ خـــودم اســـت نـــه لیـــاقــــت تــــو …!

+(مخاطب خاص)

+نوشته شده در 26 دی 1391برچسب:,ساعت10:36توسط miss zeynab | |

واسه اینکه هنوز بهت فکر میکنم


هنوز نگرانتم،هنوز دلتنگت میشم


هنوز روت حساسم و هنوز دوست دارم


از خودم متنفرم...

+(مخاطب خاص)

+نوشته شده در 26 دی 1391برچسب:,ساعت10:36توسط miss zeynab | |



بی وفا
!!

ایـن روزهـا نـه مـجـالـی


بـرای دلـتـنـگـی دارم


و نـه حـوصـلـه ات را..


ولـی بـا ایـن هـمـه،


گـاه گـاهـی دلـم هـوای تـو را مـیکـنـد


+نوشته شده در 26 دی 1391برچسب:,ساعت10:36توسط miss zeynab | |

به تاوان دلم که شکسته شد


میشکنم همه دلهارا،گناهش پای دلی که


دلم را شکست




  درد دارد وقتی نمی شود از خود به خود شکایت کرد …

+نوشته شده در 26 دی 1391برچسب:,ساعت10:36توسط miss zeynab | |

امشب خیلی حالم بده،خیلی دلم گرفته


همش دلم شور میزنه خیلی حس بدی دارم


میترسم


فکر و خیال داره دیوونم میکنه


میترسم از این فکر و خیالها اگه راست باشه...


حتی اگه دروغ باشه،اخرش چی؟؟


اخرش که یه روز همین جوری میشه امروز نه فردا،فردا نه پس فردا


یه روز میرسه که باید وجود یکی دیگه رو کنارش ببینم


چقدر از این حس متنفرم

+نوشته شده در 26 دی 1391برچسب:,ساعت10:36توسط miss zeynab | |




چشمانم را به نابینایی میفروشم تا کسی را که دوست


دارم با دیگری نبینم

+نوشته شده در 26 دی 1391برچسب:,ساعت10:36توسط miss zeynab | |

 خیلی بی معرفتن کسایی که حذف میکنن و میرن


بدون اینکه یه خبر بدن بعد یه مدت که میبینی نیستن

میری بهشون سر بزنی


میبینی حذف کردن ...منکه نمی بخشمشون


مگه یه کامنت خداحافظی چقدر وقت میبره؟؟؟

+نوشته شده در 26 دی 1391برچسب:,ساعت10:36توسط miss zeynab | |

هی فلانی!


دیگر هوای داشتنت را ندارم


هرجا ک دلت میخواهد برو


فقط آرزو میکنم روزی هوای من ب سرت بزد،


و


آنقدر آسمان دلت بگیرد ک با هزار شب گریه چشمانت،


باز هم آرام نگیری


و اما من


بر نمیگردم ک هیچ!


عطر تنم را هم از کوچه های پشت سرم جمع میکنم،


ک نتوانی لم دهی روی مبل های راحتی،با خاطراتم قدم بزنی

+نوشته شده در 26 دی 1391برچسب:,ساعت10:36توسط miss zeynab | |

 

خدایا نمی دانم چرا از تمام خوشی هایت

سهم ما از زندگی فقط تلخی و اندوه گشته

 

صد ها بار زمین خوردیم و به امید بار بعدی

شاید دستی به سوی ما دراز شود

 

اما هز بار با اشک و آه بلند شدیم

خداوندا پس کجاست دستان تو که ما را بلند کند

 

به خوشبختی شادی سوق دهد

از غم و اندوه  برهاند

 

+نوشته شده در 1 دی 1391برچسب:,ساعت6:16توسط miss zeynab | |

 

سکوت اتاقم را دوست دارم

و آنرا حتی با صدای ترکیدن بغضم نخواهم شکست

بغضم را فرو خواهد خورد اما سکوت را ادامه خواهم داد

تاریکی مطلق اتاقم را با هیچ نوری از بین نخواهم برد

حتی با برق نگاهم

چشم هایم را مدت هاست به روی همه چیز بسته ام

چرا که تاریکی اتاقم کمرنگ نشود

+نوشته شده در 1 دی 1391برچسب:,ساعت6:16توسط miss zeynab | |

تنهای تنها مانده ام

اندر خم این دنیا مانده ام

با کوله باری از غصه و غم

با یک دل شکسته

برای رسیدن به باور زندگی تلاش میکنم

اما هنوز برای رسیدن راه را نیافته ام

نمی دانم آیا راه همین بی راهه هست

یا

من در خم این بی راهه اسیر گشته ام

 

 

+نوشته شده در 1 دی 1391برچسب:,ساعت6:16توسط miss zeynab | |

 

کاش میشد یک بار در زندگی

فقط

۱

بار

مرا درکم کنی؟

نمی دانم با چه زبانی بگویم

یا بلد نیستم بگویم

فرقی ندارد

بدان من دوست دارم

برای رسیدن به تو راه آسانی را طی نکرده ام

بهای تو را به هیچ چیز عوض نمی کنم

اما مرا اینگونه باور کمی سرد و کمی گرمم

کمی عاشق کمی دلسرد

کمی غمگین کمی شادم

مرا اینگونه باور کن

 

تقدیم به اونی که واسم یکی هست و یکی هم می مونه

+نوشته شده در 1 دی 1391برچسب:,ساعت6:16توسط miss zeynab | |

 

زبانم را مهر سکوت و خاموشی بسته

چشمهای دیگر حتی خودمم را هم نمی تواند ببیند

نمی دانم راه می روم یا بی راهه

اما همین برایم بس است که قدمهایم هنوز رمقی دارند

چقدر سرد و تاریک است

چقدر بی روح

زندگی واقعا چیست و از ما چه می خواهد

جوابی برای این سوال هنوز نیافته ام؟؟؟؟؟

+نوشته شده در 1 دی 1391برچسب:,ساعت6:16توسط miss zeynab | |

 

روزگاری پرندهء کوچک آرزوی سفرداشت

سفر  به راههای دور دست را در سر داشت

 

بال و پر گشود و پرواز کرد

رفت و رفت

 

پرنده ء کوچک تنهای تنها میان تنهایی اسیر گشت

حال که اسیر غربت گشت و آرزوی بزرگ خود را نفرین میکند

 

حال فقط این جمله برایش مانده

اسیر غم و اندوه بودن بهتر است

از اسیر غربت بودن

خداوندا کسی را در غربت تلخ اسیر نکن؟

 

 

+نوشته شده در 1 دی 1391برچسب:,ساعت6:16توسط miss zeynab | |

 

 

سهراب گفتی:" زیرباران باید رفت... چشمها را باید شست... جور دیگر باید دید "

چشمها راشستم باز همان را دیدم

جز دو رنگی و دروغ

جز غم و غصه و تلخی  هیچ به چشمم نرسید.

پس چه شد آن همه توصیف قشنگت سهراب.

دورهء تلخ فریب

دورهء رنگ سیاهی ایست سهراب.

دورهء این همه نامردی هاست.

تو اگرمیدانستی! دل آسمان هم از دست بشر می گرید؟

باز سر می دادی زیر باران باید رفت؟

 

 

+نوشته شده در 1 دی 1391برچسب:,ساعت6:16توسط miss zeynab | |

 

باز دلم گرفت ....

آسمان هم نیم نگاهی ابریسیت؟

انگار آسمان دلش گرفته و بغض دارد!

گلایه های بسیاری دارم

نمی دانم از کجا آغاز کنم؟

یا نمی دانم صدایم به تو خواهد رسید

نمی دانم  آیا نشسته ای فقط به درد ما آدمها گوش کنی؟

آرزوهایم یک به یک فنا شدند

جوابی ندارم

خداوندا نمی دانم اگر آفریده ای چرا اینگونه؟

خداوندا آیا حکمت توست ؟

گفته ای درد و رنج را آفریدی تا امتحان کرده باشی؟

پس کجاست وعدهء رستگاری و شادیت؟

کفر گفتن آسان است خداوندا

می دانی که کفر نمی گویم اما گلایه دارم از روزگارت؟

زمین و آسمان از روزگارت به درد آمده اند جوابی نیافتم؟

 

 

 

+نوشته شده در 1 دی 1391برچسب:,ساعت6:16توسط miss zeynab | |

قصهء فراموشی، قصهء روزگار است.

اگر زنده باشی و زندگی کنی روزگار مهر فراموشی بر پیشانیت خواهد زد،این اقبال توست پس گلایه ای نیست تو سعی کن فراموش نکنی آنکه را در تنگای زندگی به یاد توست.

+نوشته شده در 1 دی 1391برچسب:,ساعت6:16توسط miss zeynab | |

 

یلدا مبارک دوستان

+نوشته شده در 1 دی 1391برچسب:,ساعت6:16توسط miss zeynab | |


درد دارد …
وقتی چیزی را کسر میکنی که با وجودت جمع زده ای . . .

http://450.ir/upload/img/1001/1115-01-218113162i217-siz-59890.jpg

 

 


مچاله کن ، بشکن ، بند بزن ، خط بزن ، خلاصه راحت باش …
ارث پدرت نیست ، دل تنهای من است
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

حتی خودت هم نفهمیدی که دوستت دارم راستی دیگه نه چون خسته شدم ...

از اسم تو که مدام بر سر زبانم می آید خسته شدم .....

 هرشب به این فکرم که تو در آغوش کی هستی....

باز کی می توانم تورا ببینم؟؟؟ آیا می شود؟؟دیگر خسته شدم....

 با عشقه جدیدت خوش باش من هم می دانم که دیگر به 

احساس 

 عشق

 و

........

  احتیاجی ندارم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خسته شدم...

خسته ام میفهمی؟!

خسته از آمدن و رفتن و آواره شدن.

خسته از منحنی بودن و عشق.

خسته از حس غریبانه این تنهایی...

بخدا خسته ام از این همه تکرار سکوت...

بخدا خسته ام از اینهمه لبخند دروغ...

بخدا خسته ام ازسقوط...

+نوشته شده در 30 آذر 1391برچسب:,ساعت19:18توسط miss zeynab | |

من فقط یه چیز  می گم: 

اگه تو از دنیای بیرون خسته و ناراحتی من از دنیای درونم به تو آرامش می دم...

اگه تو  از هوای بیرون سردت شده من از دنیای درونم به تو گرما می دم...

اگه تو از بی وفای بیرون گرفته ای من از دنیای درونم باهات وفادار می مونم با تموم وجودم!

فقط ازت می خوام  بهم "اعتماد کنی"       

همین...!! 

                            

      چــقــدر سـخـته بـعـد ســــالـــــها انـتـــظار نـیـمـه گـمـشـدتـو کامـل بـیـابــی

+نوشته شده در 30 آذر 1391برچسب:,ساعت19:18توسط miss zeynab | |

دستانم تشنه دستان تو، شانه هایت تکیه گاه خستگیهایم
به پاکی چشمانت قسم تا ابد با تو میمانم
بی آنکه دغدغه فردا را داشته باشم
چون میدانم فردا بیش از امروز دوستت خواهم داشت
عزیزم دوسـ ـت دارم


 

هَـميشه بـآيد کَسـي باشد
کـــہ  مــَعني سه نقطه‌هاے انتهاے جمله‌هايَتـــ را بفهمد

هَـميشه بـآيد کسـي باشد

تا بُغض‌هايتــ را قبل از لرزيدن چـآنه‌ات بفهمد

بـآيد کسي باشد

کـــہ  وقتي صدايَتــ لرزيد بفهمد

کـــہ  اگر سکوتـــ کردے، بفهمد...

کسي بـآشد

کـــہ  اگر بهانه‌گيـر شدے بفهمد

کسي بـآشد

کـــہ  اگر سردرد را بهـآنه آوردے براي رفتـن و نبودن

بفهمد به توجّهش احتيآج داری
 
بفهمد کـــہ درد دارے

کـــہ زندگي درد دارد

بفهمد کـــہ دلت براي چيزهاے کوچکش تنگــ شده استــ

بفهمد کـــہ دِلتــ براے قَدمــ زدن زيرِ باران...

براے بوسيـدَنش...

براے يك آغوشِ گَرمــ تنگ شده است

هميشه بايد کسي باشد

هميشه...

+نوشته شده در 30 آذر 1391برچسب:,ساعت19:18توسط miss zeynab | |

حوصله ات که سر میرود با دلم بازی نکن...!

مـــن در بـی حوصلـگـی هایم با تـــو زندگی کردم...

انتظار

تنهاییَت را دست نزن ، تنها تر میشوی..!!!

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

♥♥♥♥♥♥

♥♥

میخواستم بهت بگم  چقدر پریشونم

 دیدم خودخواهیه دیدم نمیتونم

 تحمل میکنم بی تو به هر سختی

 به شرطی که بدونم شاد و خوشبختی

 به شرطی بشنوم دنیات آرومه

که دوسش داری از چشمات معلومه

یکی اونجاس شبیه من یه دیوونه

 که بیشتر از خودم قدرتو میدونه

چی کار کردی که با قلبم به خاطر تو بی رحمم

تو میخندی چه شیرینه گذشتن تازه می فهمم

تو رو میخوام تموم زندگیم اینه

دارم میرم ته دیوونگیم اینه

نمیرسه به تو حتی صدای من

تو خوشبختی همین بسه برای من...

+نوشته شده در 30 آذر 1391برچسب:,ساعت19:18توسط miss zeynab | |

دلـــــــم تــــــنــــــگ شـــــــــده

برای عکس هایی که پاره کردم و سوزانـدمشان...

برای دفتر خاطراتم که مدتهاست دیگر چیزی در آن نمی نویسم...

حـتـی برای آدمهای حسودی که دورو برم می چرخیدند و خـیـلـی دیـــرشناختمشان...!

برای بـی خـیـالــی و آرامشی که مدتهاست که دیگر ندارمش...

خنده هایی که دارم فراموششان می کنم...

و برای خودم که حالا دیگـر خیلی عوض شده ام!

                                                     

                                                             راستی...؟؟؟؟


می دونی وقتی خدا داشت بدرقه ام می کرد بهم چی گفت !؟

جایی که می ری مردمی داره که می شکننت..

نکنه غصه بخوری ، تو تنها نیستی..

تو کوله بارت عشق می ذارم که بگذری، قلب می ذارم که جا بدی...

اشک می دم که همراهیت کنه و مرگ که بدونی بر می گردی پیش خودم...

+نوشته شده در 30 آذر 1391برچسب:,ساعت19:18توسط miss zeynab | |

؟____اومدم یه ذره با خودم تنها باشم....____؟

؟___خیلی وقت است فراموش کرده ام___؟

؟_____کدامیک را زودتر می کشم____؟

؟_________رنج ؟_________؟

؟______انتظار؟______؟

؟__یا نفس را ...؟؟؟؟__؟

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ

Emo Girl 72 Alone Images

گلوی آ دمی را باید گاهی بتراشند تا برای دلتنگی های تازه

جا باز شود!!!

دلتنگیهایی که جایشان نه در دل...که در گلوی آدم است!!

دلتنگی هاییکه میتوانند آدم را خفه کنند!

*******

گاهی حجم دلتنگی هایم آن قدر زیاد میشود که دنیا با تمام وسعتش برایم تنگ میشود ......

دلتنگم.....

دلتنگ کسی که گردش روزگارش به من که رسید از حرکت ایستاد

دلتنگ کسی که دلتنگی هایم را ندید

دلتنگ خودم

خودی که مدتهاست گم کرده ام

می خوام برم

می خوام برم یه جای دور

دنیا روز به روز داره برام تنگ تر میشه

دارم خفه میشم

دیگه اشکی برای گریه کردن ندارم

چشمام درد میکنه ، میسوزه

زمستون چرا تموم نمیشه

من که داشتم می رفتم خدایا حکمت تو چی بود که من نفهمیدم

خدایا یه لحظه گوش بده باهات حرف دارم

بگو چرا ....... آخه چرا ؟

انگار یه ساله که زمستونه

انگار سال هاست که توی برزخ ام

ای خالق قصه من ، این من و این تو

بر زخم دلم چاره ای کن

***********

شيطان محترم است !!!  

او نخستين کسی بود که فهميد " انسان " جنبه‌ی سجده کردن ندارد ... 

+نوشته شده در 30 آذر 1391برچسب:,ساعت19:18توسط miss zeynab | |

:::::منتظری چه اتفاقی بیفتد؟:::::

:::::
اینکه دلم برایت تنگ شده کافی نیست؟:::::

:::::
منتظری چه اتفاقی بیفتد ؟:::::

::::::
اینکه از چشمهای شب زده ام بجای باران برف ببارد ؟:::::

:::::
اینکه ستاره ها در آسمان برای نیاز نیمه شبم راه باز کنند ؟:::::

:
اینکه تمام پروانه ها و پرستوهای سرگردان بعد دعاهایم آمین بگویند ؟:

:::::
نه عزیز دلم:::::

:::::
هیچ اتفاق مهمی نمی افتد::::: !

:::::
جز پژمردن چشمهای سرخ و سیاه من:::::

::::::::
جز به خاک افتادن ساقه های احساس ِ بچه گانه ام::::::::

:::::::::::::::::::
منتظری بمیرم تا برگردی ؟::::::::::::::::::::::

::::::
اینکه دلم برایت تنگ شده کافی نیست ؟::::::

::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::

واقعا نمی دانم كه با چه بیانی زیبایی عشق تو را بسرایم.
تمام غم های من با لبخندی كه بر لبهای شیرینت نقش می بندد از بین می رود.
تمام شیرینی زندگی ام با كوچكترین غمی كه بر چهره تو می نشیند محو می شود.
عشق من لحظه ای نیست كه در یاد تو و غرق در خیالت نباشم.
گلم نمی دانم چطوربگویم كه چقدر دوستت دارم
و چه اندازه میزان محبت تو در دلم ریشه افكنده است.
فقط آرزو میكنم كه زندگیم حتی برای یك لحظه هم كه شده
كوتاه شود و تمام آن را در كنار تو باشم.
روز به روز كه می گذرد آتش محبتت در دلم بیشتر می شود
و من به خاطر این محبت تو از صمیم قلب می گویم كه:

" نیــــازمــ با تمــامــ وجـــود دوستت دارم "

تو ستاره ای هستی در آسمان دلم که هیچگاه خاموش نمی شوی
تو خاطره ای هستی ماندگار در دفتر دلم که فراموش نمی شوی
همیشه تو را در میان قلبم می فشارم تا حس کنی

تپش های قلبی را که یک نفس عاشقانه برایت می تپد

+نوشته شده در 30 آذر 1391برچسب:,ساعت19:18توسط miss zeynab | |

آرام باش، ما تا همیشه مال همیم، همیشه عاشق و یار همیم

آرام باش عشق من، تو تا ابد در قلبمی، تو همه ی وجودمی

بیا در آغوشم جایی که همیشه آرزویش را داشتی، جایی که برایت سرچشمه آرامش است

آغوشم را باز کرده ام برایت، تشنه ام برای بوسیدن لب هایت

بگذار لب هایت را بر روی لبانم، حرفی نمی زنم تا سکوت باشد بین من و تو و قلب مهربانت

خیره به چشمان تو، پلک نمیزنم تا لحظه ای از دست نرود تصویر نگاه زیبای تو

دستم درون دستهایت، یک لحظه رها نمیشود تا نرود حتی یک ذره از گرمای دستان لطیف تو

محکم فشرده ام تو را در آغوشم، آرزو میکنم لحظه مرگم همین جا باشد، همین آغوش مهربانت

چه گرمایی دارد تنت عشق من، رها نمیکنم تو را تا همیشه باشی در کنار قلب من

قلب تو میتپد و قلب من با تپش های قلبت شاد است، هر تپشش فریاد عشق و پر از نیاز است

آرامم، میدانم اینک کجا هستم، همانجایی که همیشه آرزویش را داشتم

همانجایی که انتظارش را میکشیدم و هر زمان خوابش را میدیدم آن خواب برایم یک رویای شیرین بود....

در آغوش عشق، بی خیال همه چیز، نه میدانم زمان چگونه میگذرد و نه میدانم در چه حالی ام

تنها میدانم حالم از این بهتر نمیشود، دنیای من از این عاشقانه تر نمیشود

گرمای هوس نیست این آتش خاموش نشدنی آغوش پاکت

عشق است که اینک من و تو را به این حال و روز انداخته، عشق است که اینک ما را به عالمی دیگر برده

 عشق است که من و تو را نمیتواند از هم جدا کند هیچگاه

خیلی آرامم، از اینکه در آغوشمی خوشحالم

************************************
دوباره چسب خورده ترین قسمت سینه ام می شکند
جایی که تمام ساعت های سکوت سعی به جمع کردن آن داشته ام
تب می کند نگاه ... می سوزد این دلم
قلبم چه بی کس است
دنیا
همین بس است


+نوشته شده در 30 آذر 1391برچسب:,ساعت19:18توسط miss zeynab | |

پشت سرت به جای اشک یه کاسه آب می ریزم  
 

حالا که رفتنی شدی سفر بخیر عزیزم


این آخرین خواهشمه مواظب خودت باش


اونی که جام و می گیره جوونی تو بزار پاش

اسم من و جلوش نیار، بهوونه ای نگیره
بهش بگو دوستت دارم بزار برات بمیره

عکس من و پاره بکن یه وقت اون و نبینه


خجالت از چشام نکش، که عاشقی همینه


یادته یادگاری نوشتی رو دیواری

که من و دوسم داری و تنهام نمی زاری


حالا می خوایی بری من و بزاری تنها


منم بدون تو می شم بی خیال دنیا


نکه گله کنم نه اصلا گله ی نیست


تو رو بدرقه می کنم با چشم های خیس


هر کسی واسه خودش یه خدایی داره


نه که نفرینت کنم نه  این رسم روزگاره


که بی تو همدمم شده قلم و کاغذ


تنها چیزی که ازت دارم یه عکس پارست  


اونم همدمی واسه این دل سادست  


با اون خاطره هایی که  واسم شیرین و تلخه


بهت میگم خداحافظ گرچه گفتنش سخت


دفتر خاطراتت و  تو خلوتت بسوزون  

یادت نره که کی بودی به دلت هم بفهمون


اگه یه روز من و دیدی به روت نیار که دیدی


حتی اگه صدات زدم به روت نیار شنیدی


کی گفته نفرین می کنم، غصه به تو حروومه


خوشبختی تو گل من، همیشه آرزومه

+نوشته شده در 30 آذر 1391برچسب:,ساعت19:18توسط miss zeynab | |



زمـآن هیـج دردی را دوآ نکــرد..

این مَن بودَم

که به مــرور زمـآن عـآدت کردم..

و بـآ این هـَمه،

چهـ اجبـآر سخـتی اســت،خــَنده...

و بـآور کنیــد که مـَن خوشحـالــَم!

_O_O_O_O_O_O_O_O_O_O_O_O_O_O_O_O_O_


یـآدم است

آن زمـآن کهـ عـآشق هـم بودیم،

وقـتی سر چیز هـآی کوچیک قـَهر میکـَردیم

هــَردو می خـَندیدیم

و میگـُفتــیم چهـ بـَچگـآنه بود قـَهرمـآن..

یــآدم است،

تـو همیشه بــآ دلهــُره میگـُـفتی:

تـَرسـَم از روزیـ است

کهـ عشـق مـَن رآ هـَم بهـ حــسـآب بچگـی بگـُذاریــ

حـآل از آن روز هـآ ســآل هـآ میگـُذرد

و مـَن چیزی رآ که تو از آن

دِلهــُره داشــتی

دیدَم!

که رو به رویــَم می ایـستی

و میگــویی

تــو فقـط عـشــق بچگـی ام بــودی...

میبیــنی؟

زمـآنه چهـ چیـزهـآ که یـآد نمیدهــَد!


+نوشته شده در 30 آذر 1391برچسب:,ساعت19:18توسط miss zeynab | |